جدایی

هرشب دعا میکردم تو رو تنها ببینم

بگم که آرزومه تو باشی همنشینم

ولی یه شب که دیدم با دیگری نشستی

گفتم خدایا تو هم دل منو شکستی

هرچی تو بگی

تو بگو بهار قشنگه، من میشم بهار تو

تو بگو بمون، منم نمیرم از کنار تو

تو بگو منو نمیخوای، گرچه سخته اما من دور میشم از دیار تو

تو بگو سرد هوا، من میشم خورشید تو

تو بگو که ناامیدی، من میشم امید تو

تو بگو دلم گرفته از همه دورنگیها،مشکی میشم واسه تو

تو بگو خدا کنه بارون بیاد از آسمون، به خدا میگم که گریه کنه برای تو

اگه غمگین بشی از دستم ناراحت بشی، میمیرم که تا ابد پاک بشم از خیال تو

کاش تموم نمی شد این روزا این خاطره ها

تو می موندی واسه من.............منم می موندم واسه تو

چند نکته در مورد عشق

آنتوان برت: اولین طلیعه عشق آخرین تابش عقل است

لرد بایرون: عشق مرد قسمتی از زندگی او و عشق زن همه زندگی اوست

دیز رائیلی: همه بخاطر عشق زاده شده ایم.... عشق پایه و اساس هستی و تنها پایان آنست

فرانگلین: اگر میخواهید دوستتان بدارند دوست بدارید ودوست داشتنی باشید

پس از دوست داشتن کمک کردن زیباترین فعل دنیاست!!!!!!

                                           

آخرین چیز مرگه

میدونی وقتی خدا داشت بدرقه ام میکرد بهم چی گفت؟

جایی که میری مردمی داره که می شکننت

نکنه غصه بخوری من همه جا باهاتم.تو تنها نیستی.

تو کوله بارت عشق می زارم که بگذی،قلب میزارم

که جا بدی،اشک میدم که همراهیت کنه،و مرگ

که بدونی برمی گردی پیشم

یه مرگ احساسی

در پنجه غم شکار بودن عشق است

بازیچه دست یار بودن عشق است

در محکمه ای که یار قاضی باشد

محکوم به طناب دار بودن بودن عشق است 

شاید آن روز که سهراب نوشت

تا شقایق هست زندگی باید کرد

خبری از دل پردرد گل یاس نداشت

باید اینجور نوشت

چه شقایق باشی چه گل پیچک و یاس

زندگی اجبار است زندگی باید کرد

احساس خوب:وقتیکه یه نفر دلتنگت بشه

احساس بهتر اینکه:یه نفر عاشقت بشه

اما بهترین احساس:وقتیکه یه نفر هیچ وقت فراموشت نکنه.......!

دل خوش از آنيم که حج ميرويم
 غافل از آنيم که کج ميرويم

کعبه به ديدار خدا ميرويم   
او که همينجاست کجا ميرويم

حج بخدا جز به دل پاک نيست
شستن غم از دل غمناک نيست

دين که به تسبيح و سر وريش نيست
هرکه علي گفت که درويش نيست

صبح به صبح در پي مکر و فريب 
شب همه شب گريه و امن يجيب

این  چه عشقیست که در دل دارم

من از این عشق چه حاصل دارم

می گریزی ز من و در طلبت باز هم کوشش باطل دارم

باز لبهای عطش کرده من عشق سوزان تورا می جوید

می تپد قلبم و با هر تپشی قصه عشق تو را می گوید

بخت اگر از تو جدایم کرده می گشایم گره از بخت چه باک

ترسم این عشق سرانجام مرا

بکشد تا به سرا پرده خاک